خلاقیاتش عجیبه
میگه میری شوهر میکنی میبینی من هنوز ازدواج نکردم
چی کار کنم شغلش قراردادیه نصف سوپر مال اینه
شرکتشم راه نیوفتاده
وضعش ثبات نداره
خونه و ماشینم ک هیچ
.....
میگه 1 ساله جور میکنم مهلت بده
میگم حرف نزنیم بعد 1 سال بیا
میگه قول بده تا اونموقع مجرد بمونی
میگم نمیتونم قول بدم اونوخت چ فرقی با تعلق خاطر و حرف زدن داره
........
دیوونس
اما چیزی از درد من کم نمیشه
............
دارم فکر میکنم چطوری پای همه اعتقادای ادمم پای دوس داشتنش میلرزه
دوسش دارم.
دیگه چرتکه نمیندازم حساب کنم
.....
اما کی میگه پشیمون نمیشم؟
وقتی ماشین حساب میندازم فکر میکنم اگه 1 سال دیگه با یه خواستگار سنتی ازدواج کنم برم خونش وقتی دعوامون بشه وقتی اون یه چشمه کوچولو دوس داشتنه کم رنگ شه از خودم بدم میاد؟
ک معاوضه کردم عشقو با نوقعیت؟
یا کار درست همینه
شایدم اینطوری نیس شاید مغرورم شاید میترشم شاید نمیتونم اعتماد کنم
شاید از اعتماد ب چیزی میترسم ک ممکنه موفق نشدن توش کل زندگیمو فنا کنه
......
شاید تجربه نوفقیت نداشتنته شاید تجربه خیلی چیزا عقب نشینم کرده
.......
روزای اخر ساله
باید براخودم دعا کنم
ک باز از صفر شروع کردن نلرزونتم
شب های بارون زده...برچسب : نویسنده : 6roya-942 بازدید : 112